میدونید توی زندگی هر آدمی یه روزایی میاد که واقعا مغزش قفل می کنه نمیدونه باید چیکار کنه احساس می کنه همه مشکلات دنیا روی سرش ریخته و خودش رو دربرابر اونها ضعیف میبینه وقتی این روزها از راه میرسه به هر دری میزنی تا شاید یه راهی پیدا کنی و بتونی مشکلت رو حل کنی دست به دامن خیلی ها میشی تا کمکت کنند حتی آدمایی که میدونی بعدها همین مشکلات رو چوبی میکنند میزنند توی سرت ،اما در این موقعیت برات اهمیتی نداره که دیگران چی فکر میکنند وچی میگن یا قراره در آینده پشت سرت چی بگن چون تو فقط و فقط به این فکر میکنی که مشکلت حل بشه و قضاوت دیگران برات مهم نیست ، وقتی دست به دامن همه شدی اما نتونستند مشکلت رو حل کنند تازه یادت میاد یکی هست که از همه تواناتر و تو فراموش کرده بودی این موقع هست که یادت میاد و کسی رو که همیشه موقع ناامیدی به سراغش میرفتی به خاطر میاری درسته تازه یادت میاد باید از خدا کمک بخوای میری میشینی یه گوشه و دست به دامنش میشی ابراز عجز میکنی وازش میخوای به بهترین شیوه ممکن مشکلت رو حل کنه ،تازه از زمانی که یادت میاد بهش توکل کنی آرامش به سراغت میاد وباور میکنی که مشکلات هرچقدر هم در نظرت بزرگ باشن ،اما قدرت خدا از اونها بالاتره اینجا هست که دلت آروم میگیره و همه چیز رو میسپاری به خودش تا بهترینها رو برات رقم بزنه. به توکل نام اعظمت یا الله .
3 پاسخ
احساسات میتونن آدم رو تحت تاثیرخودشون قرار بدند و زندگیشو دگرگون کنند
بله درسته، اون راه حلی که خدا بهمون میدا رو حتی بهترین متخصص ها هم بلدم نیستن
درود بر شما صبای نازنین همینطوره.